یکی اسپرسو در دست دارد و یکی قهوه تلخ ترک، دیگری میلک شیک نوتلّا و آنیکی موهیتوی ساده لیمو ترش و نعناع موّاج بر روی چند قطعه یخ و ذرات بخار نقش بسته در لیوان. آنکه در حال نوشیدن قهوه است، میگوید زندگی همانند قهوه تلخ است. هر چه قدر هم شیریناش کنی باز تلخی آن در ته گلویت حس میشود!
در این لحظه است که دوستش با خندهای ممتد و قهقهه مانند ادامه میدهد بیخیال، میلک شیک بخور تا تلخیاش را حس نکنی، تازه اگر شکلاتش را زیاد کنی، شیرینتر میشود. زیاد سخت نگیر، به قول خدا بیامرز داییام، پنجاه سال اول زندگی سخت است، پنجاه سال دومش آسان است. درست مثل چرخش بر روی چرخهای موّاج!، بعد از اندکی مزهپرانی دستی بر شانه رفیقش میزند و به نوشیدن نوشیدنی خوشرنگش ادامه میدهد و بعد از چند دقیقه سکوت در پاسخ به سؤال دوستش با مکثی کوتاه و آرام میگوید که سر مهریه توافق نداریم و فکر کنم این خواستگاری هم سرانجامی نداشته باشد!، در این آن، دوست نشسته در مقابلش که بهنظر میرسید نوزده، بیستسال بیشتر نداشته باشد، نگاه تیز بین و نیکاندیش خود را به چشمان خیره شده در چهره کودکانه و دخترانهاش گره زده و با نگاهی مبهوت زمزمه میکند، دختر خوب؛ ازدواج، خرید و فروش نیست، تعهد است، مقدس است. ذات و قداست ازدواج را باید دریافت. بفهم!... هر چند در نظر بعضیها، قداست ازدواج، داربست بهپای سست معامله است. اما در هر شکل و حالی باید متوجه باشیم که ازدواج، ازدواج است و خرید و فروش جنس، معامله ملک و ذات نیست!...
همین جرقه و تلنگر، رعد و برقی میشود بر کالبد، ذهن و اندیشه بهخواب رفتهام. بیتأمل تکانی خورده و بهخود میآیم. حس میکنم صحبتهایش را در هیچ کتابی نخواندهام و حرفهایش را از هیچ پدر و مادر شناختهشده در پیرامونم نشنیدهام. قلبم به لرزه عجیبی میافتد و وادارم میسازد تا در صندلی کنارش، جای گیرم. اسماش را میپرسم، با لبخندی ملیح و کشیدهای پاسخ میدهد، الهه. مکثکرده و میپرسم، ازدواج کردهاید؟! جواب میدهد، نه، هنوز زود است. فعلاً خودم بچه هستم و نمیتوانم بچهتر از خودم را بزرگ کنم. اینجاست که بهقول آن یار وامانده در پس سخنان کلیدی قفل شده، دنبال سؤال و بهانهای بیش برای بهرهمند شدن از نظر، فلسفه و نگرش منطقی و منحصر به فردش میگردم. اعتراف میکنم تا این لحظه چنین دیدی نسبت به زندگی را از زبان هیچ دختر همسن و سال یا همقد و همسطح و غیر همسطح او نشنیده و ندیده بودم و همچنان نیز بهندرت میشنوم یا میبینم. اندکی سکوت کرده، ادامه موهیتوی یخی خود را نوش جانش میکند و میگوید حق دارید نگران باشید چون واقعاً جامعه بهخواب رفته و در انتظار رشدمان به شدت نیازمند فرهنگسازی درست در مورد ازدواج و مهارتهای زندگی، تعهد، وفای به عهد و مسؤولیتپذیری جوانان در قبال یکدیگر است.
اما نمیدانم چرا با وجود چنین نیاز حساسی، خبری از آموزش اصولی و اساسی در باب ارزشهای واقعی، چگونگی رشد و شکوفایی در دنیای انسانیت، سازندگی و زیبا زیستن و زیبا نگریستن نیست!. واقعاً نمیدانم علت چیست؟!، اما خوب میدانم که از سرِنبود فرهنگ و شعور زندگی، فلسفه حیات، آموزشهای تأثیرگذار و درست، راهبردی و کاربردی در شرایط کنونی، ازدواجها به بنگاههای تجاری و اقتصادی مبدّل گشتهاند و دیگر اثری از مفاهیم و تعابیر سفارشی در باب تعهد، وفا و نگرش نیک و پیشبرنده نسبت به زندگی و زیستنیک و قداست ازدواج نیست و نمیدانم این قافله در حال شتاب و فرار، چگونه لنگلنگان تا بدینجا رسیده است و چگونه نیز به سرمنزل خواهد رسید؟!. اگر نگاهی به اطرافتان بیندازید و وضعیت نابسامان خانوادهها، ارزشهای اصلی و بر باد رفته آنها را مرور کنید و به دادگاههای پر شده از پروندههای طلاق و شعبات اجرای احکام مرتبط با مهریه، بده بستانهای سکههای طلا و توقیف اموال همسر سر بزنید و گریهها و زاریهای کودکان مصطلح بهنام قربانیان واقعی طلاق را نظارهگر باشید، نفستنگیهای وجدان و قلب در حال تپشتان را لمس خواهید کرد و علل فرار و ترس جوانان از این دام نهاده شده بر مسیر پر چالش و دستانداز بهنام نامی زندگی و ازدواج را خواهید فهمید!. نمیدانم شغلتان چیست و تا چه حد مسؤولیتپذیر هستید؟. اما ظاهر و تیپتان به تحصیلکردهها و افراد اجتماعی مسؤولیتپذیر میخورد. شاید هم وکیل باشید یا استاد و معلم!. اگر چنین است میدانم در چنین شرایطی، وجدان بیدار وکلای واقعی و مدافعان بهحق، سخت در عذاب است و ناآرام. بغض نهفته در گلویش را حس کرده و در دلم دانایی و درک، فهم و مسؤولیتپذیریاش را تحسین میکنم.
تهمانده نوشیدنیاش را مینوشد و با صدای محزونش ادامه میدهد، شما را به خدا به داد خانوادهها برسید، دیگر در جامعه مانده در پسِ آرزوهای من و شما، خبری از زندگی نیست!... بنگاههای تجاری مصطلح بهنام زندگی مشترک را از قید و بندهای افراد سودجو، دختران نابالغ و خانوادههای به خواب رفته آزاد کنید!. هر چند من خودم یک دختر جوانم و خام. اما باید اعتراف کنم که جامعه ما بهشدت نیازمند دختران اندیشهمند و مردان غیور خانواده دوست است. متأسفانه خیانتهای فیلمهای ترکیهای در زندگی خانوادگی خانوادهها به اوج خود رسیده، بیماریهای جنسی و هزاران درد و کوفت ناشی از بیبند و باریهای برجای مانده از نبود تعهد و وفاداری زوجین نسبت بههم، همه جا را به گند کشیده، جامعه و سلامت آن به شدت در خطر است!.
لازم است که به خود بیاییم و به عواقب کار خود بیندیشیم. آخر گناه کودکان و نسلهای آتی چیست که ما با ندانمکاریهایمان، آموزگاران بدیها برایشان گشتهایم و آموزشهایمان مبتنیبر ترویج فرهنگ گل و پوچ شده است و دیگر هیچ. میخکوب حرفهایش شده و بهشدت غرق در فلسفه، نگرش و دانستههای وی از مفهوم حیات و زندگی، مسؤولیتپذیری و تعهد شدهام و چارهای جز تسلیم و اندیشیدن به نکتهنکته کلام و صحبتهایش نمییابم. سر گیجشده خود را تکانی داده و بیاندیشه میگویم، آفرین دخترم، جا دارد اقرار کنم که در این دقایق درسآموز، همنشینی و همصحبتی با دختر جوان فهیم و فرهیختهای چون شما، ریشههای جدیدی از فکر پیشآهنگی در دل وجود و روحم رویانده است و بهخاطر این شکوفا سازی باید دستبوست گردم و انشا نویست.
مریم خدابخش