روز پنجشنبه 2 اسفند همزمان را روز جهانی زبان مادری و با همت بنیاد ایرانشناسی آذربایجانشرقی، آیین گرامیداشت روز جهانی زبان مادری در محل این بنیاد و با حضور جمعی از اساتید دانشگاه تبریز برگزار شد. دکتر ناصر صدقی عضو هیئت علمی گروه تاریخ دانشگاه تبریز، دکتر فرامرز تقیلو عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه تبریز، دکتر محمدعلی موسیزاده مدیر گروه زبان و ادبیات ترکی دانشگاه تبریز، دکتر محمد عبادی مدرس گروه زبان و ادبیات ترکی دانشگاه تبریز و آقای صالح سجادی پژوهشگر و شاعر از سخنرانان این مراسم بودند.
دکتر ناصر صدقی:
نمیتوان آذربایجانیها را به دلیل مطالبه آموزش به زبان مادری، ضد ایرانی دانست
دغدغه ما به عنوان اهل قلم و افراد دانشگاهی این است که در فضای اعتدال میتوان درباره چنین مواردی صحبت کرد. خود بنده در هر فضایی و همیشه از نظرات متفاوت استقبال کردهام. افراط و تفریط از طرف افرادی جامعه ما را دچار مشکل کرده است و حقوق اکثریت جامعه در میان بحثهای این اقلیت ها بسیار ضایع شده است. انشالله چنین جلساتی شروعی باشد برای شنیده شدن سخنان اکثریتی که در طول تاریخ فرهنگ و تاریخ ما را ساختهاند. نه اینکه دو اقلیت در رسانهها میدانداری کرده و مطالبات به حق ما را به حاشیه بکشانند.
بنده در این جلسه دو بحث را پیش خواهم کشید. یک مورد آن در حوزه تخصصی بنده یعنی تاریخ است. یکی از مسائلی که ما امروز داریم این است که آذربایجان از چه زمانی ترک شده و زبان ترکی چگونه وارد جغرافیای آذربایجان شده است. موضوعی که هنوز به عنوان یک مسئله باقی مانده و ما هنوز در این باره به یک اشتراک نظر نرسیدهایم و در این باره میان اهل حقیق اختلاف نظر وجود دارد. عدهای این ادعا را مطرح می کنند که آذربایجان قبل از اسلام و از زمان سومریها ترک بوده است و عدهای هم زبان ترکی را زبان مغول و تیمور خوانده و ترک شدن آذربایجان را به زمان صفویان نسبت میدهند. اگر بخواهیم در اینباره از روی اسناد و علم زبانشناسی صحبت کنیم؛ آنگونه از زبان ترکی که امروز در آذربایجان به آن صحبت میکنیم، همانگونه که دکتر جواد هیئت هم در این باره سالها تحقیق کردهاند، بیشتر برگرفته از ترکی اغوزی است. مطالعات خود من در باب کتاب دیوان لغاتالترک کاشغری هم همین امر را اثبات میکند، بدین معنا که بیشتر زبان ترکی امروز منطقه آذربایجان، برگرفته از زبان ترکی اوغوزی است. مهم اینجاست که ورود ترکی اوغوزی به ایران از زمان سلجوقیان بوده است. البته این بدان معنا نیست که قبل از آن در ایران ترکها حضور نداشتهاند. اسناد به ما میگویند که ترکها قبل از اسلام و در دوره ساسانی نه تنها در ایران بلکه در بغداد یا تیسفون آن زمان هم حضور داشتهاند. ترکها قبل از اسلام حتی در یمن هم حضور داشتهاند. حتی مادر برخی از شاهان ساسانی هم ترک بودهاند. ترکها حتی در دوره خلافت در بغداد حضور دارند و شخصی به مانند جاحظ در آن زمان رسالهای به نان «مفاخر الترک» را مینویسد. جاحظ از ادبای مطرح عرب در دوره معتصم عباسی بوده است. در دوره سلجوقیان هم کتابی با نام «تفضیل الاتراک» توسط ایرانیان نوشته میشود که امروز هم موجود است. هر چند تا به امروز نه به زبان ترکی و به فارسی ترجمه نشده است. پس ما قبل از سلجوقیان هم در ایران ترک داریم ولی ترک شدن آذربایجان و رواج این ترکی که ما امروز به آن صحبت میکنیم به دوره سلجوقیان و اتابکها باز میگردد. همان دورهای که نظامی و خاقانی هم اشعاری سرودهاند. حرف من این است که از نظر زبانشناسی، زبان امروز ما آذربایجانیها اوغوزی است و ترکی اوغوزی هم از دوره سلجوقیان وارد ایران شده است. همانگونه که گفتم محمود کاشغری این مسئله را به خوبی در دیوان لغات الترک خود مطرح کرده است. کاشغری که خودش یک عالم زبان شناس بود و کتابش را به ترکی و عربی نوشته است. وی در کتاب خود لهجههای زبان ترکی را به خوبی آورده است.
چیزی که میدانیم این است که اوغوزها در تاریخ ایران ابتدا حکومت سلجوقیان را تأسیس کردند. حتی حکومت سلغریان را در شیراز تأسیس کردند و خود سعدی هم شاعر دربار سلغریها بوده و لقب خودش را نیز از سعدالدین زنگی شاه سلغری گرفته است. اوغوزها همچنین در خوزستان و عراق هم حکومتهایی تشکیل داده اند و بعدها هم حکومتهای آققویونلو و قرهقویونلو را بنا نهادهاند. قزلباشهایی که حکومت صفوی را تأسیس کردند هم خودشان از اوغوزها بودهاند. خود عثمانیها هم از طایفه اوغوز بودهاند. پس رواج و گسترش زبان ترکی در آذربایجان از قرن 5 هـ.ق یعنی دوره سلجوقی شروع میشود. پروسهای که حدود 500 سال طول کشیده است. پروسهای که از زمان سلجوقیان شروع شده و در زمان صفویان کامل میشود.
از زمان اشخاصی به مانند کسروی این مسئله دچار سیاسیکاری شده است. تا به امروز هم چنین سخنانی ادامه دارد که ترکها آمدند و زبان این منطقه را عوض کردند و حتی مردم این منطقه را نه ترک بلکه ترکزبان میخوانند. چنین حرفهایی را من مغالطه و سیاسیکاری میدانم. اگر بخواهیم از منظر تاریخ به این مسئله نگاه کنیم مفهوم «ترک» یک مفهوم فرهنگی است و اصلاً بحثی از نژاد در آن نیست. خود مفهوم «فارس» هم مفهومی فرهنگی است و در آنجا هم بحث بر سر زبان است نه نژاد. واقعا خندهدار که امروز حتی برخی از نخبگان و دانشگاهیان ما هم دنبال یک نژاد خالص هستند. در هیچ جای دنیا خصوصاً ایران نژاد معنایی ندارد. ایرانی که یک چهارراه است و در طول تاریخ دهها بار ترکیب جمعیتی عوض شده است.
پس رواج زبان ترکی به این معنا نیست که گروهی آمدند و زبان ساکنان این منطقه را عوض کردند. حتی منطقه آذربایجان و تبریز بیشتر از دوره سلجوقیان پا به تاریخ گذاشته است و اصل شروع تاریخ آن هم مربوط به دوره مغول و ایلخانی است. مرحله دیگر مربوط به دوره صفوی است و بعد از آن هم دوره قاجارها. حتی خود کسروی در کتاب «شهریاران گمنام» خودش نتوانسته اطلاعات زیادی درباره تاریخ آذربایجان پیدا کند. قبل از دوره سلجوقیان در منطقه آذربایجان شهرهای شناخته شده وجود ندارد و بزرگترین شهر آن را اردبیل دانستهاند. ناصر خسرو هم جمعیت تبریز را در زمان سلجوقیان 40 هزار نفر آورده است. پاگیری شهرها هم در منطقه آذربایجان بعد از آمدن عربها شروع میشود. البته به هم بدین معنا نیست که قبل از آن هیچ تمدنی در آذربایجان نبوده است، چرا که اورارتوییها و مانناییها تمدنهایی در این منطقه تأسیس کردهاند. بعد از آن این منطقه به حاشیه میرود تا بار دیگر در دوره ساسانیان مدنیت دیگری تجربه میکند و بعد از آن بار دیگر به حاشیه میرود و ما بار دیگر شاهد شروع یک مدنیت دیگر از دوره سلجوقیان هستیم. آذربایجان قبل از دوره سلجوقی نه منطقهای تجاری است و نه توانسته تا نقشی در معادلات انسانی و تجاری آن دوره ایفا کند. وقتی به راههای تجاری هم نگاه میکنیم پر رونقترین راه تجاری بعد از اسلام هم از بغداد شروع شده و به خراسان و خوارزم و ماوراء النهر ختم میشود. حتی جاده ابریشمی هم که از آن صحبت میشود دیگری خبری از آن جاده نیست؛ چرا که حکومت و مرکزیت تغییر یافته است. چنین راهی مختص زمان باستان بوده و دیگر شاهد رونق این راه نیستیم. همانگونه که گفتم قبل از سلجوقیان جمعیت چندانی هم در آذربایجان وجود ندارد.
مطالعات پانزده ساله من در حوزه تاریخ سلجوقیان نشان از این دارد که اگر فرض کنیم تا زمان سلجوقیان در این منطقه 20 نفر زندگی میکردهاند، با آمدن سلجوقیان این عدد به 100 نفر افزایش یافته است. پس ما یک بار در زمان سلجوقیان شاهد این حجم از مهاجرت به منطقه آذربایجان هستیم، تا حدی که آذربایجان برای سلجوقیان به عنوان یک پایگاه مطرح میشود. سلجوقیان از همین پایگاه میتوانند قفقاز و آناتولی را فتح کنند و هم میتوانند در نبرد ملازگرد رومیها را شکست دهند. بعد از آن است که منطقه امروز ترکیه هم ترک میشود و این آذربایجان بوده است که آن منطقه را تُرک کرده است. پس این نظر که ما ترکی را از ترکیه ایها گرفته ایم کاملا ًاشتباه است؛ چرا که کاملاً برعکس این است و این ما بودهایم که زبان ترکی را وارد آن منطقه کردهایم. یعنی آذربایجان پایگاهی بوده که از اینجا به آن مناطق حمله کرده و بعد از فتوحات خود بار دیگر زمستان را در آذربایجان سپری میکردهاند. بعد از نبرد ملازگرد بود که رفته رفته در منطقه آناتولی هم ساکن شدند و حتی قونیه را پایتخت خود کردند.
موج دوم مهاجرت ترکان اوغوز به آذربایجان مربوط به دوره مغول و ایلخانی است. مهاجرتی که حتی بیشتر از دوره سلجوقیان بوده است. در همین دوره ایلخانی است که اوغوزها تاریخ خودشان را مکتوب میکنند؛ امری که حتی در دوره سلجوقیان نیز اتفاق نیفتاده بود. حتی خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی کتاب جامع التواریخ خود را با تاریخ اوغوزها آغاز میکند. این که چرا این کتاب با تاریخ مغول آغاز نشده است به این دلیل میباشد که مغولها فاقد آگاهی تاریخی بودند. این کتاب با اوغوزها آغاز شد و اوغوزخان در آن کتاب به عنوانی فردی موحد مطرح میشود. فردی که حتی در هنگام تولد موحد بوده است. میخواهم بگویم که اوغوزها با آگاهی چنین اطلاعاتی را به جامعالتواریخ دادهاند.
مرحله سوم مهاجرت مربوط به دوره صفوی است. در این دوره مهاجرت از آناتولی به آذربایجان است. همان قزلباشها که شاه اسماعیل را به تبریز آورده و بر تخت شاهی مینشانند. ترکهایی که علوی و شیعه و مریدان طریقت صفوی بودند و در نتیجه تضادهای مذهبی با حاکمان عثمانی راه آذربایجان را در پیش میگیرند. پس شواهد تاریخی و زبانشناختی نشان از این دارد که ترک شدن آذربایجان در این سه مرحله صورت گرفته است. بعد از مرحله آخر، دیگر آذربایجان به عنوان یک منطقه ترکنشین شناخته میشود. بدین ترتیب این نظر هم که ترکها به زور زبان مردم این مناطق را عوض کردهاند، نقض میشود. چرا که با حضور اکثریت ترکان در این منطقه و به دستگیری قدرت و اقتصاد آذربایجان، اقلیت حاضر در آذربایجان هم در داخل گروه اکثریت هضم شدند.
فارغ از این بحثهای تاریخی باید گفت که چه آذربایجان از اول ترک بوده باشد و چه در 100 سال اخیر ترک شده باشد، این موارد هم حقی بیشتر برای ما میآورد و نه دلیل برای سلب حقوق ماست. بحث دوم من این است که چیزی که مهم است بحث امروز و معاصر ماست. برویم ببنیم که حتی در منطقه خودمان و در ممالکی چون ترکیه، عراق و افغانستان مسئله زبان را چگونه حل کردهاند. امروز ترکها در افغانستان و عراق به زبان خودشان آموزش میبینند و کردها در ترکیه به کردی هم آموزش میبینند. در خود افغانستان ترکهای ازبک کتابهای آموزشی مخصوص به خود را دارند. حتی در کشوری به مانند چین که ترکها در معرض انواع فشارها قرار دارند، میتوانند به زبان خودشان آموزش ببینند. اما با کمال تأسف وقتی به ایران نگاه میکنیم، میبینیم که ما از چنین حقوقی محروم هستیم. آذربایجان صاحب مدنیت و تاریخساز و خود ایران است. چگونه میشود که آذربایجان سر ایران باشد و زمانی که حقوق خود را مطالبه کند انگ جداییطلبی به آن زده شود. این چگونه سری است که می تواند بدون بدن خود زندگی کند و این چگونه بدنی است که سر خود و حقوق آن را به رسمیت نمیشناسد. آنهایی که ما را ایرانی نمیدانند بدانند که ما بیشتر از آنها ایرانی هستیم ولی تفاوتی که ایرانی بودن ما با ایرانی بودن آنها دارد این است که ایران ما با ایران آنها متفاوت است. اگر ادعا میکنیم که ایران مهد فرهنگ و مدنیت است، چرا فرهنگ دیگر ایرانیها را به رسمیت نمیشناسند. حتی اگر تعداد بسیار کمی از آذربایجانیها هم در ایران زندگی کنند، بایستی حق زبانی و شهروندی به آنان داده شود. اگر مثلاً امروز آذربایجانی به زبان خودش بنویسد و بخواند مگر چه اتفاقی رخ میدهد.
هر چند من خودم معلم تاریخ هستم ولی به این امر معتقدم که نه تاریخ حق بیشتری به گروهی میدهد و نه حق گروه دیگری را به نام تاریخ میتوان سلب کرد. این که چه کسی در این جغرافیا دارای قدمت بیشتری است اصلاً در دنیای امروز اهمیتی ندارد. چیزی که مهم است حقوق شهروندی است. ولی متأسفانه در ایران هر بحث فرهنگی مطرح میشود فورً آن را سیاسی میکنیم و بعد هم آن را امنیتی میکنیم و حل آن را هم به دست نیروهای امنیتی میسپاریم. واقعاً چه اتفاقی میافتد که آذربایجانیها به زبان خودشان نوشته و حرف بزنند؟ ما کار را به جایی رساندهایم که حتی به رئیس جمهور هم تذکر میدهند که نباید به زبان خودش صحبت کند.
یکی از مشکلات ما در همان محیط دانشگاه است. برخی از همکاران خود ما در اینباره تفکر بستهای دارند. همکارانی که یا تاریخ خواندهاند و یا ادبیات فارسی. افرادی که اینگونه فکر میکنند که اگر زبان دیگری رقیب این زبان در ایران شود، اعتبار زبان فارسی از بین خواهد رفت. باید این نکته را بفهمند که یادگیری زبان مادری به معنای دشمنی با زبان فارسی نیست. چه ایرادی دارد که من هم یاد بگیرم و نوشتههایم را به زبان ترکی بنویسم. نمیتوان کسی را به دلیل چنین مطالبه به حقی ضد ایرانی دانست. باید اجازه بدهند که علاوه بر تکلم به زبان ترکی، به زبان ترکی هم بنویسیم. زبان فقط وسیله ارتباطی نیست و تفاوت زبان رسمی با زبان مادری این است که زبان مادری خود زندگی و هویت فرد است. اگر زبانی را فقط صحبت بکنی و نتوانی بنویسی انسان فرقی با حیوان ندارد. نتیجه چنین تفکری این میشود که حتی خود دانشگاه تبریز در گروه زبان و ادبیات ترکی نتواند دو نفر هیئت علمی متخصص برای خودش جذب کند. آموزش زبان مادری در هر سطحی حتی مدارس کمترین حق شهروندی است. چگونه میشود که یک اثر تاریخی را در هر منطقهای اثر ملی معرفی می کنیم ولی زبانی که میلیونها نفر به آن حرف میزنند را میراث ملی و زبان ملی نمیدانیم؟ مگر میشود زبانی که حدود هزار سال است در ایران قدمت دارد را زبان بیگانه بدانیم و اجازه آموزش آن را ندهیم. ایران مال خود ماست و خود ما هم ایرانی هستیم ولی عدهای با همین شعار دورغ ایران دوستی حقوق انسانی را ما را از ما سلب میکنند. این مسئله اگر هر چه زودتر حل نشود مطمئن باشید برای ایران مشکلات بیشتری به وجود خواهد آورد.
دکتر فرامرز تقی لو:
ایدئولوژیزدگی مانع گفتگوی ملی درباره تنوع زبانی و فرهنگی در ایران شده است
من هم از دکتر طاهری به دلیل فراهم کردن این مجال برای طرح مهمترین مسئله فرهنگی و سیاسی و اجتماعی صد سال اخیر که به ویژه منطقه آذربایجان درگیر این مسئه است، تشکر میکنم. در مجموع موفقیت دکتر پزشکیان این فرصت را فراهم کرد که گفتمان عدالتمحوری شکل بگیرد و ما بتوانیم مسئله زبانی را هم در ایران در چارچوب این گفتمان بدون امنیتی شدن آن، مطرح کنیم تا در این میان یک چاره و راهکار ملی برای این مسئله ارائه بشود. انشالله که در همین چارچوب بتوانیم مسئله آموزش به زبان مادری را با توجه به اینکه مبانی آن نیز در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مطرح شده است مطرح کرده و راهی برای آن ارائه دهیم.
ما زمانی که به ایران نگاه می کنیم چیزی که مشاهده میشود؛ جامعه ایران چه قبل و چه بعد از اسلام یک جامعه چند فرهنگی بوده است و این جامعه چند فرهنگی توانسته تا حکومتهای متحد شکل بدهد و مسئله زبان باعث افتراق و جدایی بین ایرانیان نشود. زمانی که به تاریخ 500 سال اخیر ایران نگاه میکنیم، نظمی که از طریق تأسیس حکومت صفوی در ایران شکل گرفت باعث گردید تا زبان های مختلف چون فارسی، ترکی و عربی در ایران در ساحت های مختلف نوشته و خوانده شود. در طول تاریخ ایران دولت متولی زبانها نبوده و این خود زبانها بودهاند که به بالندگی و رشد رسیدهاند و تأکید سیاسی یک حکومت بر زبان خاص و انکار زبان دیگر منتج به نتیجه مطلوب در امر دولتداری در ایران نشده است. به همین دلیل نیز زمانی که به زایش و تحولات زبان نگاه میکنیم، میبینیم که تمام زبانها هر چند متولی نداشتهاند ولی رشد کردهاند. در دوره قاجار نیز شاهد چنین نظمی هستیم و علیرغم اینکه ایران در آن دوره هم یک سرزمین چند زبانه است حکومت قاجار توانسته تا آن وحدت سرزمینی حفظ شود. ولی در دنیای جدید این امر تا حدودی متفاوت است و ما شاهد قدرتهای جدید نوظهور و مداخلات مختلف قدرتهای سیاسی خصوصاً غرب و روسها در ایران هستیم. همانگونه که شاهد نقش گسترده این قدرتها خصوصاً روسها و انگلیسها در تحولات مشروطه ایران هستیم.
ما زمانی که به تحولات مشروطه نگاه میکنیم شاهد این هستیم که نوعی دیالکتیک درونی بین گروههای مختلف سیاسی، اجتماعی، مذهبیون، روشنفکران و علمای مشروطهخواه و مخالف مشروطه به وجود میآید و نتیجهای که به دست میآید را در قانون اساسی مشروطه میبینیم. در قانون اساسی مشروطه هم عناصر تجدد وجود دارد و هم عناصر سنت. عناصر چند فرهنگی و زبانی نیز در درون آن متجلی است. فقط با توجه به فقدان پیش زمینههای قانونی و نهادی و سیاسی، امر تحزب، تأکید بر تحکیم نهادهای قانونی، زمینه حاکمیت قانون و تفکیک قوا و حکومت دموکراتیک تثبیت شده و دوام پیدا میکرد که متأسفانه بنا به دلایل متعددی این امر بعد از انقلاب مشروطه فراهم نشد.
خود من این روزها بر روی مقاله تحت عنوان «نقش نخبگان در توسعه سیاسی» کار میکنم که چگونه شد که نخبگان ما نتوانستند بعد از انقلاب مشروطه، نهادهای قانونی که زمینهساز شکلگیری یک دولت فراگیر ملی چند فرهنگی در عین وحدت و کثرت بود را ادامه دهند. تحت تأثیر نیروهای داخلی و خارجی، ظهور ایدئولوژیهای جدید، تأکید بر شعار یک زبان، یک ملت و یک نژاد تحت تأثیر الگوهای غربی و همچنین اندیشههایی که غالباً از بیرون تحمیل میشد، ایران را با وجود کثرت و تنوع موجود در آن، خلاصه کردن در یک نژاد، فرهنگ و زبان و اعمال اقتدار سیاسی بر علیه سایر فرهنگها و حذف آنها پیامدهای نامطلوبی به دنبال داشت. انقلاب اسلامی هم واکنش مثبت و به حقی به همین سیاستهای غلطی بود که در دوره پهلوی اجرا شد.
خوشبختانه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شاهد بودیم که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به مسئله تکثر فرهنگی و زبانی توجه شد و این موضوع در مواد 15 و 19 قانون اساسی خود را نشان داد. موادی که مستقیماً به لزوم آموزش به زبانهای محلی و قومی اشاره دارد. با این حال تحولات بعد از انقلاب و مسئله جنگ تحمیلی و دیگر چالشها اجرای این مواد را همچنان به تعویق انداخته است. زمانی که در پی شناخت موانع بر سر راه قبول تنوع فرهنگی و قومی و برقراری عدالت میان این فرهنگها و زبانها در ایران صد سال اخیر برمیآییم، به فقدان زمینههای گفتگوی ملی میرسیم. ایدئولوژیزدگی از دیگر عوامل اساسی بود. در مقاله خودم هم اشاره کردهام که این ایدئولوژیهای وارداتی سعی بر تعریف مطلق جامعه ایران داشتهاند و جهان عینی را در دام محدودیتهای ایدئولوژیهای ذهنی گرفتار کند. همین ایدئولوژیزدگی باعث میشود که آن تنوع و کثرتی که میتوانست حکومت متحدی در عین کثرت تعریف کند، شکل نگیرد. پس از انقلاب هم به دلایلی که گفته شد این موضوع تداوم پیدا کرده است و همین ایدئولوژیزدگی مانع گفتگوی ملی بین گروهها و جریانهای مختلف برای مصالحه بر سر موضوعات مهم سیاسی که یکی از آنها هم تنوع زبانی و فرهنگی بود، گردیده است. امیدواریم که این موضوع در نهایت با روی کار آمدن دولت جدید به نوعی حل بشود و شاهد فقدان تبعیض و توجه به فرهنگهای حاشیهای در مقابل تأکید افراطی بر مرکزگرایی که حاشیه و کثرت را نادیده میگیرد، باشیم. همچنین امیدواریم که زمینه برای امنیتیزدایی کردن به مسئله زبان نیز فراهم گردد و این مسئله به عنوان امر سیاسی در ساحت سیاسی طرح بشود و جلوی امنیتی شدن آن گرفته شود.
انشالله که همین جلسه مقدمه ای باشد بر دیگر جلسات و گفتگوهای تخصصیتر در اینباره و زمینه شکلگیری گفتمان آکادمیک و علمی ناظر بر مصلحت ملی و قدرت ملی جامعه ایران متکثری که در آن امنیت و عدالت توامان وجود دارند، فراهم گردد. اگر دولت دو کارکرد مهم داشته باشد بدون شک یکی امنیت است و دیگری عدالت. اگر یکی از این دو متزلزل شود آن دیگری نیز به نوعی متزلزل خواهد شد. در هر صورت امیدوارم که در تمام سطوح و با ادبیات علمی و آکادمیک این موضوع پیگیری شود تا از افراطیگری هم دور شویم و زمینههای تحقق مطالبه بر حق آذربایجان در زمینه آموزش به زبان مادری و برابری و عدالت زبانی فراهم گردد.
دکتر محمد عبادی:
عدم آموزش به زبان مادری، به اتحاد ملی ایرانیان ضربه زده است
قبل از شروع صحبتهایم این روز را تبریک گفته و از تمام کسانی که این جلسه را ترتیب دادهاند تشکر میکنم. سؤالی که میخواهم قبل از شروع صحبتهایم مطرح کنم این است که آیا این نشست و صحبتهای ما فایدهای عملی به همراه خواهد داشت یا خیر؟ آیا نتایج حاصله از صحبتهای ما در این نشست به گوش صاحبان قدرت خواهد رسید یا خیر؟ آیا این دغدغههای ما برای تصمیمگیران کشور مهم است یا خیر؟ آیا امکان دارد که مسئله زبان مادری ما تا سال آینده همین موقع حل خواهد شد یا خیر؟ در هر حال خوشحالم که در نهایت توانستیم این روز را در یک ارگان رسمی نه به شکل یک مسئله امنیتی بلکه مسئلهای فرهنگی مطرح کنیم.
میدانیم که هر انسانی در ابتدا از طریق زبان مادری با اطرافیان خودش ارتباط برقرار میکند. مسئله زبان مادری به قدری اهمیت دارد که سازمان یونسکو و سازمان ملل متحد یک روز را به عنوان روز جهانی زبان مادری نامگذاری کرده است. زبان همچنین یکی از تفاوتهای اساسی میان انسانها و حیوانهاست. انسانها به واسطه زبان با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و احساس و خواستههای خودشان را به یکدیگر نشان میدهند. از جهت استفاده و تطبیق هم زبانها به چهار قسمت تقسیم میشود که عبارتند از : زبان رسمی، زبان دینی، زبان منطقه ای و زبان بینالمللی. زبان رسمی زبانی است که میان مردمان یک مملکت پذیرفته شده و حکومتها سعی در یاد دادن آن و مردم سعی در یادگیری آن دارند. زبان دینی نیز برای به جا آوردن فرایض دینی به کار گرفته شود و نهادهای رسمی و غیر رسمی سعی در یاددهی آن به مردم دارند. زبان منطقهای نیز چون زبان یک منطقه یا یک قومیت است، از طرف انسانهای آن قوم و یا ساکنان آن و برای برقراری ارتباط میان آنها به کار میرود و سعی بر یاددهی و یادگیری آن میشود. زبان بینالمللی نیز برای برقراری ارتباط میان مردمان دیگر کشورها به کار گرفته می شود و در طول تاریخ زبانهای لاتین، یونانی، فرانسه و امروزه هم زبان انگلیسی است. اما زبان مادری از حقوق اساسی انسانهاست. از نظر بسیاری از جامعهشناسان خصوصاً آبراهام مازلو، هیچ مرجع و ارگان تحت هیچ شرایطی این حق را ندارد که انسانها را از زبان مادری خودشان محروم کند. چرا که ممانعت از فراگیری زبان مادری در نهایت منجر به نابودی یک نسل و یک ملت میشود. همه ما میدانیم که در ایران اقوام، مذاهب و فرهنگها و زبانهای مختلف زندگی میکنند و همین برای ما یک فرصت است. ایران را از این منظر میتوان به قالیچهای تشبیه کرد که در آن رنگها و اشکال و گلهای متنوع به کار برده شده و باعث زیبایی آن شده است. اگر سعی بر این داشته باشیم که این قالیچه فقط یک رنگ داشته باشد، چیزی جز گلیم تک زنگ بیاهمیت نخواهد شد.
در بندهای 6 و 9 و 14 اصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و اصلهای 19 و 20، تمام ایرانیان از حقوق برابری برخوردارند. در اصل 15 هم تصریح شده است که آموزش زبان مادری در کنار زبان رسمی در مدارس و رسانهها آزاد و بلامانع است. با این حال تا به امروز آموزش زبان مادری همانگونه که در قانون اساسی آمده است، به مرحله اجرا درنیامده است. دلیلش هم این است که ما به این موضوع نه به عنوان یک امر فرهنگی بلکه به عنوان امری امنیتی و سیاسی نگاه کردهایم. نباید خودمان را گول بزنیم؛ چرا که واقعیت این است که در این صد سال اخیر امکان آموزش به زبان مادری در ایران فراهم نشده است. امری که ضربات جبران ناپذیری به فرهنگ مردمان زده و ضربات آن به وحدت ملی ایران بسیار زیاد بوده است. چرا این مردمان در سه نسل نتوانستهاند حق آموزش و تحصیل به زبان مادری خودشان را داشته باشند. چگونه میشود که حتی در قبایل بدوی آفریقا حق تحصیل به زبان مادری به رسمیت شناخته شده ولی در مملکتی به مانند ایران با هزاران سال مدنیت و فرهنگ چنین اجازهای تا به امروز به ما داده نشده است.
میدانیم که در دوره پهلوی نه تنها ایرانیان غیر فارسزبان حق تحصیل به زبان مادری خودشان را نداشتند؛ بلکه حتی حق نداشتند که به زبان مادری خود کتاب هم به چاپ برسانند. بر همین اساس نیز سیاست تحقیر دیگر اقوام پیگیری شد و حتی اسامی مکانهای آنها نیز تحریف و تغییر یافت. با این حال بعد از انقلاب اسلامی ایران اقوام ایرانی امید تازهای به دست آوردند، تا جایی که اقوام ایرانی موفق به کسب اجازه برای نشر کتاب و مجلات و روزنامهها به زبان مادری خودشان شدند. حتی امروز در خود دانشگاه تبریز گروه زبان و ادبیات ترکی نیز تأسیس شده و این اتفاق مبارک تا به امروز هم ادامه دارد. ولی مسئله این است که هنوز موضوع آموزش به زبان مادری در مدارس حل نشده است. کسانی که این موضوع را امنیتی کرده و سیاسیکاری کرده اند، به سهو بزرگی دچار شده و به درستی مهندسی نکردهاند. هر چند هدفشان جلوگیری از آسیب وارد شدن به اتحاد ملی ایرانیان بوده ولی به عکس خودشان با این سیاست ضربات بزرگی به اتحاد ملی زدهاند.
امروز در کشوری به مانند هندوستان 22 زبان رسمی و 78 زبان نوشتاری وجود دارد. چرا در هندوستان مشکلی به نام اتحاد ملی وجود ندارد و حتی اتحاد ملیشان نسبت به بسیاری از ممالک زبانزد است. اگر یادگیری و نوشتن به زبان مادری باعث تجزیه میشود؛ چرا چنین اتفاقی در هندوستان نیفتاده است؟ اگر امروز میلیون ها انسان در ایران از آموزش به زبان مادری محروم شدهاند، چه کسی در دنیا و آخرت جوابگوی این حقوق ضایع شده آنان خواهد بود؟ اگر همین عدم آموزش به زبان مادری باعث افت تحصیلی و حتی ترک تحصیل هزاران کودک غیر فارسزبان شده و آینده آنان نیز تحت تأثیر آن قرار گرفته و خواهد گرفت، گناه این اتفاق به گردن چه کسانی است؟ اگر افراد هویت طلب که تنها خواستهشان آموزش به زبان مادری است را با انگهای تجزیهطلب، جاسوس و دشمن خطاب کرده و مجازات میکنیم، جواب آنها را در روز قیامت و محکمه وجدان چه کسی خواهد داد؟
بر اساس خود قانون اساسی و اصول مندرجه در آن، خطاب به تمام صاحبان قدرت میگویم که بایستی حق و عدالت که مورد تأکید خداوند نیز هست، به میلیونها انسان این مملکت بازگردانده شود. بایستی برای ایجاد مودت میان نظام و مردم تحصیل به زبان مادری به این مردم داده شود.
صالح سجادی:
ترکان قبل از سلجوقیان هم در آذربایجان حضور داشتهاند
من هم به نوبه خودم خوشحالم که در نهایت یک ارگان رسمی در کشور چنین مراسمی را برگزار کرد تا ثابت شود که مسئله زبان نه یک مسئله امنیتی و سیاسی بلکه یک مسئله فرهنگی است. این را بگویم که آقای دکتر صدقی در سخنان خودشان مواردی را مطرح کردند که دقیقاً همانی است که کسروی در یکی از کتابهای خود بدان اشاره کرده است. کسروی هم در کتاب خود میگوید که قبل از نبرد دندانقان که سلجوقیان توانستند غزنویان را شکست داده و وارد ایران شوند، خبری از عنصر در ترک در جغرافیای ایران نبود. خود او اشاره میکند که سلطان محمود غزنوی هم در محیط ایران نشو و نما یافته و خودش یک ایرانی بود و نمیتوانیم او را یک ترک به حساب آوریم و ترکان به انبوهی از زمان سلجوقیان وارد ایران شدهاند. به گفته وی بعد از ساکن شدن سلجوقیان در آذربایجان زبان بومی مردم آذربایجان یعنی زبان آذری از بین رفت و صراحتاً میگوید که فشاری از سوی سلجوقیان برای از بین بردن آن زبان نبوده است.
واقعیت این است که ریشه این موضوع به اواخر حکومتهای قاجار و عثمانی باز میگردد. زمانی که روسها از یک طرف و انگلیسیها از طرف دیگر سعی داشتند که این حکومتها را تضعیف کنند. در آن زمان مسئلهای به نام اتحاد اسلام مطرح شد. یعنی روشنفکران ایران و عثمانی به این نتیجه رسیدند که اگر این دو حکومت متحد شوند آن موقع است که میتوانند در مقابل روسها و انگلیسیها مقاومت کرده و آنان را شکست دهند. در همین راستا نیز کارهای زیادی انجام شد. برای نمونه سیدجمالالدین اسدآبادی راهی عثمانی زمان سلطان عبدالحمید شد و حتی این موضوع به عنوان دکترین سیاسی عثمانیها مطرح شد. این تئوری در نهایت در حال نتیجه دادن بود که بعضی از نویسندگان به مانند سلیمان نظیف در عثمانی و برخی دیگر در ایران شروع به نوشتن مطالبی کردند که مانع چنین اتفاقی شدند. نویسندگان عثمانی از تاریخ خود گفتند و در ایران هم از تاریخ ایران باستان سخن به میان آوردند. مباحثی که در نهایت به کشکمش میان دو کشور تبدیل شد و با روی کار آمدن آتاتورک در ترکیه و رضاشاه در ایران این قضیه به کلی منتفی شد. اما در اینجا یک مسئله بود و آن هم ترکانی بوندند که در آذربایجان ایران زندگی میکردند.
این مسئله بایستی به گونهای حل میشد؛ چرا که آنان برای خودشان هویت ترکی قائل بودند. به همین دلیل نیز به قول مولانا آذربایجان را به یک خانه تاریک بردند. به همین دلیل است که افرادی چون کسروی، کارنگ و منوچهر مرتضوی آمدند و درباره آذربایجان کتاب نوشتند. اما واقعیت است که آذربایجان آن چیزی نبود که آنها در کتابهایشان مینوشتند. آذربایجان در طول تاریخ اقوام مختلفی به خود دیده است و حتی امروز هم مثلاً از محلات ارمنیها و گرجیها در آذربایجان سخن میگوییم. به همین دلیل نیز متأسفانه هر کدام از این نویسندگان گوشهای از آذربایجان را گزینش کرده و از آذربایجانی که خودشان میخواستند آنگونه باشد صحبت کردند. به دلیل این که چنین تعاریفی از آذربایجان به نفع سیستم سیاسی حاکم آن زمان بود، به شدت تبلیغ شد و معضلی که امروز شاهد آن هستیم به وجود آمد. در حالی که اگر با دقت نگاه کنیم میبینیم که در اینجا وجود زبان آذری یا تاتی یا تالشی لزوماً به معنای نفی وجود زبان ترکی در آذربایجان نیست.
کسروی در کتابی که اشاره کردم به عمد دو دروغ را آورده است. دروغ بزرگش این است که میگوید عنصر ترک بعد از نبرد دندانقان وارد ایران شده است. دروغ دیگرش این است که میگوید مردم آذربایجان پهلوی زبان و آذریزبان بودهاند و با آمدن سلجوقیان آن زبان از بین رفت. کسروی دروغ بزرگش را به حاشیه برده و به ذکر آن در مقدمه کتاب بسنده کرده است و تمام متن کتابش درباره دروغ کوچکتر دیگر است. به همین دلیل است که همه ما عوض درگیر شدن به دروغ بزرگ، درگیر دروغ کوچکتر وجود یا عدم وجود زبان آذری در ایران شدهایم. در حالی که اگر وجود عنصر ترک در ایران و آذربایجان اثبات شود، دیگر وجود زبان آذری در منطقه آذربایجان محلی از اعراب نخواهد داشت.
من بر خلاف سخنان دکتر صدقی میخواهم بگویم که این آذربایجانیها نبودند که ترک شدند بلکه این ترکان آذربایجان بودند که با آمدن سلجوقیان، ترک سلجوقی شدند. این که آذربایجان از دوره سلجوقی ترک شد همانی است که کسروی در کتاب خود آورده است. در حالی که نشانههایی داریم که این ادعا را نقض میکند. مثلا عبید بن شریعه در کتاب خود در زمان معاویه مینویسد که آذربایجان سرزمین ترکان است. یا مثلاً در یکی از دیگر تاریخها مینویسد که آذربایجان در زمان منوچهر در دست ترکان بوده است. من نمیخواهم خودم به این گفتهها استناد کنم ولی مسئله این است که اسطوره و افسانه در آن طرف تبدیل به تاریخ شده است و برای ما همان اسطوره و افسانه باقی مانده است. در حالی که اسطورهها نشانههایی از حقیقت را در خودشان دارند. یا همانگونه که آقای رئیسنیا در کتاب «آذربایجان در سیر تاریخ» نوشته است، در زمان انوشیروان عادل جمعیتی زیاد از ترکان وارد آذربایجان شدهاند. یا خود کسروی مینویسد که قبل از نبر دندانقان، تعداد زیادی از ترکان اوغوز که او با خودش همراه ساخته بود، راهی اصفهان شده بودند و به همین دلیل نیز از والی اصفهان میخواهد که یا این ترکان با را به او تحویل بدهد و یا آنها را بکشد. این ترکان نیز از موضوع مطلع شده و از اصفهان خارج و راهی آذربایجان شدند. یا نوشتهاند که بهرام گور به چندین زبان مسلط بوده است و زمانی که وارد اردو و سپاه خودش می شده، به زبان ترکی صحبت میکرده است. یا مثلاً زمانی که به حکومتهایی مثل مانناییها و گوتیها و لولوبیها نگاه میکنیم، مشاهده میکنیم که اسامی شاهان آنان که در سالنامههای آشوری آمده است، بیشترشان ترکی است. یا اگر کمی هم عقبتر برویم میبینیم که 300 الی 350 کلمه ترکی در زبان سومری پیدا شده است. اگر هم حرفی درباره ترک بودن یا نبودن سومرها آغاز شده صرفاً به دلیل پیدا شدن این لغتها در زبان سومری بوده است. سؤال این است که این کلمهها از کجا وارد زبان سومری شدهاند؟ اگر ما خاستگاه ترکان را اورای آلتای میدانیم در زمان سومرها خبری از اینها هم نیست، پس این لغات چگونه وارد لغات سومرها شده است؟ پس ترکانی بودهاند که اینان این لغتها را از آنان گرفتهاند. زمانی که نقشه آن زمان و بینالنهرین بزرگ را نگاه میکنیم، میبینیم که آنان به آذربایجان چسبیدهاند. به همین دلایل نیز با با اصلاح «ترک شدن آذربایجانیها» مخالفم و چه اقلیت و چه اکثریت در خاک آذربایجان قبل از سلجوقیان و حتی قبل از اسلام، ترکها حضور داشتهاند. حالا این که در زمان سلجوقیان ترکها اکثریت پیدا کردهاند و زبان ترکان سلجوقی غالب شده است مسئله دیگری است و من آن را رد و یا تأیید نمیکنم.
انتهای پیام /